سلام.سلام
سلام دوست جونیااااااااا
هر کی دوست داره بگه اصالتاً اهل کجاست؟
حالا کجا زندگی میکنه؟
تا بیشتر با هم آشنا بشیم!!!!
مروری بر خاطرات
سلام دوست جونیا!!!!!
امروز یک دفعه دلم هوای گذشته ها را کرد اون روزهایی که پارسا تازه به دنیا اومده بود خلاصه منم دست به کار شدم و....
این عکس اتاق پارسا در بیمارستانه
اینم اولین عکس گل پسرم در بیمارستان
این اولین عکس پارسا در خانه است ، وای که چه روزهایی بود
پارسا زردی داشت و این عکس پارسا در دستگاهه ، بمیرم واست مامانی
در این عکس پارسا 10 روزش بود
و این هم مدل خوابیدن پارسا در روزهای اول
پارسا کوچولوی 1ماهه من
دو ماهگی پارسا
و 3 ماهگی پارسا
4 ماهگی گل پسرم
5ماهگی
6ماهگی
7ماهگی گل مامان
و این هم 8 ماهگی یکی یه دونم
9ماهگی ، اینجا پارسا خانم شده بود هه هه
10 ماهگی پارسا
11ماهگی ، اینجا چایخانه بید سبز مرقه در (اصفهان نصف جهان)
و بالاخره یکسالگی گل من ، اینجا داره کارتون تماشا میکنه
13 ماهگی
14 ماهگی
خلاصه این بود شرح حالی از ماه های زندگی پارسا کوچولو
دوستتون دارم
خدایا شکرت!!!!!
قبل از رفتن به دکتر برای باز کردن پای پارسا کوچولو
رفتیم پای گل پسرو باز کردیم و اومدیم بردیمش داخل استخرش کیف کرده بود
و بعد هم حمام و یه خواب ناز و راحت.
این گل هم تقدیم به تمام دوستان عزیزم که در این چند روز جویای حال پارسا و باعث دلگرمی من بودن.خداراشکر پای پارسا خوب شده بود و مثل سابق شروع کرد به دویدن و شیطنت و من این را مدیون دعاهای شما هستم.
دوستتون دارم
خبر بد
سلام دوستای گلم.هیچوقت دلم نمیخواست از پارسا چنین عکسهایی بذارم اما نشد.امروز بعد از ظهر وقتی پارسا از خواب بیدار شد اصلا نمیتونست پای راستشو روی زمین بذاره و راه بره بمیرم الهی واسش که چقدر گریه و بیقراری کرد،پارسایی که تا صبحم زمین و زمونو به هم میریخت حالا قدم از قدم برنمیداشت.از بدشانسی ما روز 5شنبه و نبود دکتر متخصص، اول بردیمش کلینیک کودکان و گفت باید برید پیش ارتوپد،خلاصه مجبور شدیم بریم بیمارستان و وای که چقدر هم پارسا اذیت شد و هم ما،.بعد از گذشت 4 ساعت که بیمارستان بودیم به علت ضرب دیدگی پای امیدمو آتل بستن و گفتن اگه بعد 1 هفته خوب نشه باید بریم واسه MRI.الان ساعت 12:33 شبه و من دارم از غصه دیوانه میشم و گل پسر نازم هم از شدت خستگی و گریه خوابید و من هم ازش عکس گرفتم.دوستان تورو خدا توی این ماه عزیز واسه پسرم دعا کنید.
کتاب داستان پارسا
سلام دوستای گلم.قبل از اینکه پارسا کوچولو به دنیا بیاد بابای مهربونش رفت تهران نمایشگاه کودک و من چون باردار بودم،نمیتونستم برم.درنمایشگاه یک غرفه تبلیغ تشک بوده که به اسم بچه ها کتاب تبلیغاتی مینوشته و از اونجایی که ما اسم پارسا را واسه نی نی مون انتخاب کرده بودیم بابای پارسا یه کتاب داستان به اسم پارسا میگیره که در زیر میبینید.
برای فرزندم!
فرزند عزیزم، به یاد داشته باش تو هم روزی بزرگ میشوی و باید زیستن در این دنیای پر رنگ و ریا را بیاموزی.
به یاد داشته باش که هیچگاه جواب بدی را با بدی ندهی چرا که انسان های سست عنصر اینگونه اند.
اگر در حق دیگران خوبی کردی انتظار جبران و تشکر نداشته باش.
فرزندم میدانم روزی که بزرگ شوی دلت از عالم و آدم میگیرد اما،قوی باش که همواره خداوند پشت و پناه توست.
به یاد داشته باش که دریای زندگی یک لحظه آرام و لحظه ی دیگر طوفانیست،در هر آرامشش باید فکری به حال لحظه های طوفانی کنی.
و در آخر فرزندم!!!!!!!!!
بیاموز خودت باشی و برای رضایت خدا و رضایت دل خودت کار کنی و به یاد داشته باش که هر قدر زندگی را سخت بگیری، برایت سخت تر میشود.
دوستت دارم
مادرانه!!!!!!
پسرم! یک بهار، یک تابستان، یک پائیز و یک زمستان را دیدی!
از این پس همه چیز جهان تکراریست جز ......
مهربانی
